♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پآییز شاید دخترکی ست که بیش و کم بافتنی بلداست کامواهایش را عاشقانه به دست می گیرد و بی وقفه می بافد نارنجی و زردترین کامواهایش را در هم می پیچد با تمامِ حوصله اش می بافد و در فکرِ روزهای نه آنقدرها دورِ بی برگی غرق می شود زمان را گم می کند،بلاتکلیف می ماند راستی نگفتم که چیزهای دیگری هم می بافد مثلاً رویا و بیش از آن بلدِ خیالبافی ست گاهی هم خرمنِ زلفش را رو به نگاهِ آفتاب می بافد و به همه ی گلهای باغچه فخر می فروشد و روزی هم در دلِ زمستان؛ عاشقی دلتنگ، شاعرانه هایش را روی کلاه و شالگردنِ دستبافتِ یک آدم برفی پیدا می کند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمه پنبه کار
oOoOoOoOoOoO اينكه قهوه ام رو تلخ می خورم يعنی هيچ دليلی واسه خوشحالی الكی ندارم! واقعيت زندگی چيزی نيست كه بشه با قند و شكر شيرينش كرد وقتی كسی به زندگی آدم پا می ذاره، تنها مياد، اما وقت رفتن تو رو هم با خودش می بره امروز يه نفر رو ديدم كه بُرده بودنش اينو از قهوه ی تلخی كه سفارش داد فهميدم oOoOoOoOoOoO پویا جمشیدی
oOoOoOoOoOoO آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمیتونه ندونه وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری ، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم میدونی چیه؟ آدم میتونه نخواد، میتونه نره، میتونه بمیره، میتونه سکوت کنه، میتونه بخوابه، میتونه خودش رو حبس کنه؛ اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمید، دیگه نفهمه oOoOoOoOoOoO الهه سادات موسوی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد از چندبار شماره اش را گرفتن بالاخره بجای "مشترک مورد نظر در حال حاضر در دسترس نمی باشد" بوق های مقطع محیط درون گوشم را پر کرد دقیقا نمی دانم روی کدام بوق بود که تلفن را برداشت و با صدایی غرق در کلافگی گفت: جان،با صدای بلند حرف بزن،مسجدم اینجا خیلی شلوغه صدایم را صاف کردم و گفتم:یه سوال داشتم که میخواستم از تو بپرسم گفت:بپرس ببینم چیه سوالت انگشت اشاره ام را روی چارچوب چوبی آشپزخانه کشیدم و خاک روی انگشتم را فوت کردم و گفتم: دعا بودن سخته؟ سوالم را که شنید گفت: یه لحظه صبر کن و بعد چندبار معذرت خواهی کرد تا به مکان خلوت تری برود ، و بعد از وقفه ای طولانی گفت: دوباره بگو سوالم را تکرار کردم بر خلاف آنچه انتظار داشتم انگار آنقدر هم سوالم برایش عجیب نبود گفت:فکر کنم منظورت اینه که دعای کسی بودن سخته؟اگه منظورت اینه که باید بگم هم آره هم نه،همه چیز پای دوست داشتنه پرسیدم:یعنی میدونی دعا باید جلو تقدیر و سرنوشت بمونه؟ نذاره که همه چیز رو به هم بریزن؟ دیگر هم منتظر نماندم که حرفی بزند،یک بند ادامه دادم: امشب که نماز خوندم یهو دلم گرفت،بغل دستیم یه آقایی بود زد رد شونم گفت حرفتو بگو امشب خیلی شب مهمیه،تقدیرو عوض میکنه زنگ زدم بگم
oOoOoOoOoOoO مخاطب كه تو باشى مگر جز عاشقانه هاىِ پر از دلتنگى متن ديگرى هم مى شود نوشت؟ اصلاً براى از " تو "نوشتن پاك كردن و خط زدنِ هيچ واژه اى لازم نيست بس كه ساده و صريحی دلبر جان و اصلاً تو همان جانى كه بر دل نشستی oOoOoOoOoOoO علی قاضی نظام
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حامد عسکری
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * شما ساعت چند هستید؟ من به وقت شیطنت هایم، ده صبحم سر حال و آفتابی حال خوب بعد از کره و مربای آلبالوی خانگی با نان بربری ترد محله مان که ختم میشود به یک استکان چای با عطر گل محمدی به وقت جدیت اما دوازده ظهرم به سختی و تیزی آفتابش... با یک جفت چشم تخس و نگاهی نفوذپذیر... با شدت هرچه تمام تر میتابم به آنچه که میخواهمش کسل که باشم سه عصرم اصلا بلاتکلیف بی حوصله مثل دوچرخه ی سالم خاک خورده ی گوشه انبار که بلااستفاده مانده و ساکن و ساکت... سکوت مشغله ی من است وقتی به وقت سه عصر باشم به وقت بغض و دلخوری اما تنظیمم روی ساعت غروب ! حال و هوایی نه چندان روشن و رو به تاریکی با چشمهایی گرفته و تیره تر از همیشه هایم در این وقت میتوانم تنهاترین دختر قرن اخیر باشم شاید... شکننده ترین هم... و ترس... ترس من خود دوازده شب است انگار وحشت جیغ تنهایی دختری در خیابان که سایه ای پشت سرش حس کرده باشد ترس من تاریک ترین ساعت من است... تپش بی امان قلبیست پس از بیدار شدن با صدای ناگهانی زنگ تلفن خانه وسط خواب و در نهایت لرزش صدای آن طرف خط آرامش و مهربانی هام اما چهار صبح است! آرام به همراه خنکای نسیمی که میپیچد توی دلم... با چشمهایی روشن تر از همیشه که حتی میتوان در آن ستاره رصد کرد و قرن ها درش خیره ماند میتوانم به بخشندگی مهتاب باشم که عاشقی بنشیند زیر نورم و کوچه ی مشیری را زمزمه کند اما تمام این ساعاتی که گفتم برای بهار و تابستان و زمستانند پاییز فرق دارد حالا تو بگو تو چه ساعتی هستی؟ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * فاطمه بخشی
o*o*o*o*o*o*o*o بعد از تو دختری عکس سلفی میگیرد اما هر ژستی که میگیرد یا هرچقدر که بیشتر تلاش میکند بزرگ تر بخندد باز هم مشخص است تنهایی دست انداخته دور گردنش ولش نمیکند تا آخر خفه اش کند o*o*o*o*o*o*o*o بیتا حسینی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کودکی که با لواشکش در نیمکت آخر کلاس غافلگیر شده بدهکاری که گوشی را برمی دارد و به صدای آن سوی خط می گوید خانه نیستم مجرمی که پای مصنوعی اش را در صحنه ی جرم جا گذاشته همه ی این ها من بودم وقتی می گفتم "دوستت ندارم " و تو می دانستی دارم دروغ می گویم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حامد ابراهیم پور
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم